قصه ی روزگار
| ||
زنی به مادرش گفت: چه طور راضی می شوید خواهرمو به کسی بدین که همه مون ازش متنفریم و همیشه آرزو می کنیم که سر به تنش نباشه... مادر در پاسخ به دخترش گفت:«وا...بابات مدت ها فکر می کرد که چه طور از طرف انتقام بگیره که یک مرتبه من به فکرم خطور کرد که خواهر تو براش عقد کنیم!!» [ سه شنبه 92/11/15 ] [ 11:11 عصر ] [ ملیکا ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |