قصه ی روزگار
| ||
هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده. شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت. متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد مثل یک دزد راه می رود مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ میکند. آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود. اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد. زنش آن را جابه جا کرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه را زیر نظر گرفت: و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود حرف می زند و رفتار می کند. [ پنج شنبه 95/3/20 ] [ 1:24 صبح ] [ ملیکا ]
[ نظرات () ]
لئوناردو داوینچی هنگام کشیدن تابلوی شام آخر دچار مشکل بزرگی شد: میبایست نیکی را به شکل عیسی و بدی را به شکل یهودا، از یاران مسیح که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند، تصویر میکرد. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدلهای آرمانیش را پیدا کند. اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود. کاردینال مسئول کلیسا کم کم به او فشار میآورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند. [ پنج شنبه 95/3/20 ] [ 1:19 صبح ] [ ملیکا ]
[ نظرات () ]
رفته بودم میوه فروشى آقای مسنی که از دستهای پینه بسته اش به نظر می آمد کارگراست یک کیسه پر از زردآلوی درشت و مرغوب روی ترازو گذاشته بود. فروشنده گفت: 27500 تومن ، پیرمرد که به نظر می رسید شوکه شده پرسید: مگه چند کیلو هست؟ [ پنج شنبه 95/3/20 ] [ 1:8 صبح ] [ ملیکا ]
[ نظرات () ]
?? عروسکی که در پنج سالگی خراب شد و کلی غصه اش را خوردیم، در ده سالگی دیگر اصلا مهم نیست. [ پنج شنبه 95/3/20 ] [ 1:5 صبح ] [ ملیکا ]
[ نظرات () ]
روان شناسی می گوید: اگر تشنه هستید و لیوان ابی هم در دست شماست، قبل از این که اب را بنوشید سه ثانیه صبر کنید و بعد بنوشید...! اگر گرسنه هستید قبل از گذاشتن هر لقمه غذا سه ثانیه مکث کنید و بعد بخورید! اگر در اتومبیل تان نشسته اید و عجله هم دارید، سه ثانیه بعد، اتومبیل تان را روشن کرده و بعد حرکت کنید: اگر کسی از شما سوالی کرد سریعا جواب ندهید، سه ثانیه مکث کنید و بعد جواب سوال را به ارامی بدهید! روان شناس در توجیه این مکث های سه ثانیه ای می گوید: این مکث های سه ثانیه ای باعث توانایی و شکیبایی شما می شود و به علاوه در شما انرژی مثبت ایجاد می کند و اعتماد به نفس شما را افزایش می دهد. در این کارها ممارست بورزید تا این که ملکه ذهن شما بشود...! [ چهارشنبه 95/3/19 ] [ 12:17 صبح ] [ ملیکا ]
[ نظرات () ]
در افسانه ها آمده روزی که خداوند جهان را آفرید فرشتگان مغرب را به بارگاه خود فراخواند و از آنها خواست تا برای پنهان کردن راز زندگی پیشنهاد بدهند یکی از فرشتگان به پروردگار گفت: آن را در زمین مدفون کن ، فرشته دیگری گفت آن را در زیر دریاها قرار بده ، سومی گفت راز زندگی را در کوهها قرار بده ولی خداوند فرمود …. اگر من بخواهم به گفته های شما عمل کنم فقط تعداد کمی از بندگانم قادر خواهند بود آن را بیابند در حالی که من می خواهم راز زندگی در دستر س همه بندگانم باشد در این هنگام یکی از فرشتگان گفت فهمیدم کجا ای خدای مهربان راز زندگی را در قلب بندگانت قرار بده زیرا هیچکس به این فکر نمی افتد که برای پیدا کردن آن باید به قلب و درون خودش نگاه کند و خداوند این فکر را پسندید
[ جمعه 95/1/13 ] [ 7:49 عصر ] [ ملیکا ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |